مردم ساده دلی داریم اسیر روباههایی مکار و گرگهایی درنده. هیچ چیز اینجا سر جایاش نیست و هر کس کسی میشود باید به مزدوری رو بیاورد. تصور نکنید اتفاق نادری است که حجتالله اسلامی یک شبه فقیه عالیقدر و ولی امر مسلمین جهان میشود یا کسی که در فرمانداری استانی ناموفق بوده است «رییس جمهور» میشود یا فیلمسازی متوسط روی صندلی اسکار مینشیند و پاسداری سرمایهداری میلیارد دلاری… در همین سرزمین احمد شاملو تنها و منزوی ذره ذره آب میشود و میمیرد، دهها نخبه فرهنگی و سیاسی به قتل میرسند در قتلهای زنجیرهیی، دهها و صدها نویسنده، هنرمند، شاعر، نقاش… یا در گوشه و کنار ایران صد جوع میکنند و با سیلی صورت سرخ کرده در انزوا زندگی میکنند یا در تبعیدی ناخواسته در گوشهیی از دنیا چون ماهی بر شنزار بال بال میزنند و از درون فرومیریزند و یک به یک با چشمانیتر و جگری تبدار زندگی را ترک میکنند.
مهران مدیری از آن دست کسانی است که استعداد متوسطی دارد که در فضایی یکسویه و بسته به پدیدهیی برجسته تبدیل میشود و شخصیتی بیبدیل میگردد. سطح دید هنری مردم را آنقدر پایین میآورند که چماقداری مانند دهنمکی میشود سازندهی پرفروشترین فیلم تاریخ سینما و مهران مدیری میشود سلطان کمدی ایران! البته مهران مدیری و مسعود دهنمکی در یک جوال نمیروند و نباید یکسان سنجیده شوند که مهران مدیری به هر حال هنرمندی است با سطح هنری متوسط اما دهنمکی فاقد هر نو هنر و سلیقهی هنری است اما این هر دو اشتراکاتی هم دارند هر دو در نظامی جمهوری اسلامی است که اینقدر اوج میگیرند و بزرگ میشوند و حیات و مماتشان به این نظام بستگی دارد. برای مهران مدیری باید متاسف بود زیرا به هر حال اگر در کشور آزاد یا حداقل نیمه آزاد و کمتر فاسد و جنایتکاری مانند جمهوری اسلامی زندگی میکرد اینگونه به مهرهیی برای تبلیغ جنایت تبدیل نمیشد.
کار اخیری که از مهران مدیری و با تهیهکنندگی برادران آقاگلیان شرکای سابق علی کردان منتشر شده است دقیقا از همان روشی برای بیننده پیدا کردن استفاده میکند که اخراجیها و سایر پروژههای موفق در جمهوری اسلامی بهره میبرند و آن رانت عبور از خط قرمزهاست. اگر کسی بهجز مهران مدیری و تیمش این فیلم را تهیه کرده بود به جرم ترویج ابتذال روانه زندان میشد اما اینها آزادند برای مسخره کردن مخالفان جمهوری اسلامی به هر شیوه و روشی که مایل هستند دست بزنند. همانطور که در اخراجیها دهنمکی اجازه داشت جبهه و جنگ را با ادبیاتی مستهجن به بازی بگیرد.
به هر حال فیلم مهران مدیری و تیم بازیگرانش که متاسفانه برخی بازیگران با استعدادی هم هستند فیلم مبتذل و کثیفی است که زیرسایه جنایات جمهوری اسلامی و در جهت تحکیم آن ساخته شده است. تمسخر همجنسگرایان، خوانندههای زن که در جمهوری اسلامی امکان خواندن ندارند، تمسخر ایرانیان که مجبور بودند از دست رژیم جنایتکار از راه کوه و دشت فرار کنند، مخالفانی که در تبعید به سر میبرند… همهی اینها دستمایه میشود برای ساختن فیلمی فراتر از خطقرمزهای جمهوری اسلامی و انتشار گستردهی آن.
اما یک سوآل که شاید اندکی کسانی که گول این روباهان مکار را خوردهاند و تصور میکنند با فیلمی غیرحکومتی و غیرهدایت شده روبهرو هستند اینجا مطرح میشود. حتما خاطرتان است که در مورد قهوهی تلخ کلی تبلیغ کردند که این فیلم را کپی نکنید. میشد این را پذیرفت میتوانستیم خود را به نادانستن بزنیم و بگوییم برادران آقاگلیان را نمیشناسیم و آن کار باید خرج و دخلش را در بیاورد و کپی کردنش کار درستی نیست و اصولا راه جدیدی است برای خارج کردن صدا و سیما از انحصار اما سوآل اصلی این است که چرا در مورد این فیلم خودشان فوران آن را به صورتهای مختلف روی اینترنت پخش کردند و هیچجا تبلیغی مبنی بر این که کپی نکنید نگذاشتند؟ پول این فیلم از کجا تامین شده است؟
از این موضوع که بگذریم نکتهی که به خود ما مربوط میشود این است که از جمهوری اسلامی به راحتی رودست میخوریم. امروز شهرام همایون را مسخره میکنند و شاپور بختیار را و فردا بقیه را و این هم عادت اپوزیسیون است که وقتی یکی را مسخره میکنند دیگرانی که با او مشکل دارند میخندند و ته دلشان قنج میرود که رقیبشان مسخره شده است و فراموش میکنند این جمهوری فریبکار و جنایت پیشه همه را از دم تیغ میگذراند و برای او سرخ و سفید و سبز و زرد و نارنجی فرقی ندارد همه دشمن هست و باید نابود شوند کاش یاد بگیریم دوست باشیم و جلوی این روباه که دندانهای گرگ دارد بایستیم.
Posts Tagged احمد شاملو
مردمی ساده دل و روباهانی با دندان گرگ
بیا ای شیخ و در میخانه با ما٬ شرابی خور که در کوثر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد حافظ(۱)
مهدی کروبی که به شیخ جنبش مشهور شده است چند شب را در محاصرهی اوباش رهبری گذراند. مهدی کروبی تمام آبرو و حیثیت خود را خرج رهبری کرد که اکنون به زن و فرزندان او هم رحم نمیکند. کروبی در مبارزات انتخاباتیاش همواره تاکید میکرد که «ولایت فقیه» را قبول دارد و در زمانی که ریاست مجلس دوران اصلاحات را به عهده داشت تن به «حکم حکومتی» داد اما امروز میبینیم زیرچکمهی این دیکتاتور خودخواه و در عینحال بیکفایت قرار گرفته است. خامنهای با حذف افرادی مانند کروبی دارد گور خود را عمیقتر از پیش حفر میکند. افرادی مانند میرحسین موسوی و از او بیشتر مهدی کروبی برای حفظ نظامی به میدان آمدند که احمدینژاد بر سر شاخش نشسته است و بن میبرد٬ اما گویا سنت تاریخ چنین است که دیکتاتوران نخست کور و کر میشوند و دلشان مٌهر میخورد و سپس به گورستان تاریخ سپرده میشوند. به جرات میتوان گفت تمام دیکتاتوران خودشان اسباب نابودی خود را فراهم میکنند و اکنون خامنهای با تمام قوا و با تمام نیرو دارد این کشتی شکسته را به سوی پرتگاهی ژرف میراند.
امروز به آقای کروبی و موسوی باید گفت بیایید به میخانهی ما و از شراب سکولاریسم ما بنوشید و دفتر «ولایت فقیه» و «اسلام سیاسی» و حکومت اسلامی دینی را بشورید که در هیچ حکومت سکولاری اینچنین با شما نمیکنند که اکنون این حکومت دینی و این جمهوری اسلامی بر شما روا میدارد. آنچه در مسجد قبا گذشته و بر خانه و خانوادهی کروبی رفت در هیچ حکومتی در جهان بر مبلغان دینی و روحانیون روا داشته نمیشود. تنها در نظامی فروپاشیده و بیسامان میتوان چنین حرکتهایی را دید.
کسانی که تصور میکنند این حکومت و این قانون اساسی با اصلاح درست شدنی است تنها دارند فاجعه را عمیقتر میکنند و نفرت از «ولایت فقیه» را به نفرت از «اسلام» و نفرت از «اسلام» را به جایی میکشانند که به نفرت از «مسلمانان» کشیده شود.
من به عنوان بیخدایی که آزادی را و برابری را طلب میکند جهانی بدون نفرت را آرزو میکنم جهانی که عقیده هر کس تا جایی که جامعه را به بربریت نمیکشاند محترم است و حکومت فراتر از دین و ایدئولوژی تنها ساختاری مضمحل شونده در جهت خواست عمومی است. به عبارت ساده دولت و حکومت نهادی گردانند امور اند نه امرکنندهی آن. دولتیان منتخبین مردم هستند و بدون هیچ پیشفرض مطلق و آسمانی یا زمینی حکم جامعهیی آزاد را گردن مینهند و اگر حکم آن جامعه را قبول نداشتند سعی میکنند در آن فضای آزاد نظر خود را به نظری جمعی تبدیل کنند و در نهایت مجری خواست عمومی باشند.
مردم در جامعهیی آزاد تنها میتوانند برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند آنها نمیتوانند برای آیندگان تصمیم بگیرند پس جامعهی آزاد نمیتواند حتا با حکم اکثریت رای به انحلال آزادی دهد چون آزادی از حقوق کودکانی است که هنوز به دنیا نیامدهاند. «ولایت فقیه» یا «سلطنت» یا هر نهاد دیگری که مشروعیت و حقانیت خود را از منبعی به جز مردم٬ آن هم مردم هر دوره و هر زمان و هر لحظه٬ میگیرند نامشروع و ناحق است چون انسان را به ناانسان تبدیل میکند. انسانی که «آزادی انتخاب» از او گرفته میشود یا خودش داوطلبانه آن را از خود سلب میکند دیگر انسان نیست ناانسانی است که تفاوتی با جماد و نبات و حیوان ماقبل انسان ندارد.
آقای کروبی٬ آقای موسوی ما در جایی از دنیا ایستادهایم که میتوانیم تاریخ را به شکل نویی بنویسم و شما این شانس و اقبال را یافتید که مورد قبول و وثوق بخش وسیعی از مردم قرار بگیرید این فرصت تاریخی را با چسبیدن به قانون اساسی که با اساس انسان در تضاد است به باد ندهید. تردید نکنید! گام بلند را بردارید و دست از حکومت دینی بکشید حکومت دینی حکومت یک دین است علیه همهی ادیان٬ علیه انسان. حکومت سکولار حکومت همه ادیان و حکومت بیدینان است. حکومت سکولار آزاد برابری طلب میگوید جامعه باید آزاد باشد و بدون انحصار رسانهها و بدون خفقان قدرتهای بزرگ مالی تمام نظرات شنیده شود و در نهایت آنچه مردم میپسندد حتا اگر بهترین نباشد انجام شود. عجیب است دینداران میگویند دین براساس فطرت انسان است٬ این پیشفرض را میپذیریم پس این بدان معنا است که اگر انسانها آزاد باشند بدون چماق حکومت٬ بدون شکنجه و کشتار و حکم محاربه همان میکنند که فطرت انسانیشان حکم میکند پس از چه میهراسید؟ میگویید مردم ایران اکثرا مسلمان هستند؟ قبول! آزادشان بگذارید تا خود آن تعبیر و تفسیری که از اسلام دارند اجرا کنند. مگر اسلام را دینی عقلانی نمیدانید پس چرا از نقد آن میهراسید؟ چرا بیدینان و خداناباوران با احکام قرون وسطایی٬ باغی و مرتد باید به قتل برسند و یا در زندان بسربرند یا سکوت پیشه کنند و نتوانند بیدینی خود را تبلیغ و ترویج کنند؟
جامعهی انسانی یک پیش فرض دارد و آن انسانی بودن است و انسان یک تفاوت عمده با سایر حیوانات٬ و سایر موجودات دارد٬ انسان قدرت انتخاب دارد پس جامعه به میزانی که آزادی انتخاب انسان را سلب میکند جامعهیی حیوانی میشود و اکنون همهی مردم ایران با گوشت و پوست و استخوان خود این جامعهی حیوانی را درک میکنند. از سنگفرش خیابانی که ندا سر بر آن نهاد تا کهریزکی که کامرانی و روحالامینی در آن شکنجه شدند تا طنابی که گلوی فرزاد کمانگر را فشرد و بالاخره آنچه بر مسجد قبا رفت و بر خانهی کروبی همه و همه نشان از حکومتی بیمار و غیرانسانی دارد و این حکومت را خامنهای نساخته است خمینی بنانهاده است. از روزی که فرمان شکستن قلمها و بستن روزنامهها و یورش به احزاب و خانهها صادر شد خشت خشت این بنای حیوانی و ماقبل انسانی بالا رفت.
آقای کروبی آنچه بر شما این چند شب گذشت سی سال است که بر مردم ایران میگذرد. شجاعانه خود را نقد کنید و بپذیرید این بنا ویرانهیی است که قابل تعمیر و اصلاح نیست چون اساس و بنیادش انسانی نیست. این بنا بر خاوران استوار شده است بر جنازههای بیسر فکه و دشتعباس و مجنون و قارنا بر تپههای اوین و دشتهای ترکمن صحرا در سراسر ایران جایی نیست که خون بیگناهی زمین نریخته باشد تا دوام نظام تضمین شود. بقای این نظام تنها و تنها با جنایت ممکن بوده است امروز دیگر جنایت هم نمیتواند این نظام را نجات دهد. این نظام نجات دادنی نیست تا فرصت هست خود را نجات دهید که دارد فرصتها مثل برق و باد میگذرد.
پانویس
۱) بیا ای شیخ و در میخانه با ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی!-
که حرف عشق در دفتر نباشد. حافظ شاملو
شیوا نظرآهاری ملکهی زیبایی ایران
نمیتوانم زیبا نباشم
عشوهیی نباشم در تجلیِ جاودانه.چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابهخویش آذین میکند:در جهانِ پیرامنم
هرگز
خون
عُریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ سُرب
از خرام
باز
نمیدارد.چنان زیبایم من
که اللهاکبر
وصفیست ناگزیر
که از من میکنی.
زهری بیپادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا میگوید. ــابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.احمد شاملو (نمیتوانم زیبا نباشم)
طاووس هنگامی که چترزیبای رنگارنگش را برمیافرازد تجلی زیباترین شکوه فرگشتی چند میلیون سالهاست و خورشید به گاه طلوع یا غروب٬ و زحل با آن حلقههای سحرانگیزش٬ زیبایی انفجاری بزرگ میلیارد سالهیی را به نمایش میگذارند. اما تمام این زیباییها نابخویش است و زیباترین گوهری که هستی٬ تا آنجا که ما میشناسیم٬ تا کنون از خود بروز و نمود داده است موجودی است که قدرت انتخاب دارد که خود برمیگزیند و برخود برمیگزیند برای تداوم دیگری. سنگ یا کوه بیجان٬ مور یا پیل جاندار٬ کوچک یا بزرگ٬ هر چه میکنند و هر چه دارند برای ادامهی حیات خویش است و این تنها انسان است٬ و نه همهی انسانها که گوهرههای ناب انسانی٬ که از خویش میگذرد برای دیگری. آزادی خویش را میدهند برای آزادی دیگران٬ گرسنگی میکشند و تشنگی برای آن که گرسنگی و تشنگی را ملغا کنند٬ بردگی را ملغا کنند.
و شیوا نظرآهاری یکی از این گوهران ناسفتهی نابسوده است که در دل تاریک این شب قطبی با آتش درون سینهاش میسوزد و گرمی و نور میپراکند تا رسم انسانیت از دنیای حیوانی رخت برنبندد.
یک سو سپاه پلیدترین جرثمههای هستی است با اندیشههای نابهکار که شب تا به روز در فکر و اندیشهی رنج رساندن به دیگران هستند٬ ساختن بمبهای بزرگتر٬ اندوختن ثروتی بیحسابتر٬ عمارتهایی که سقف آسمان سوراخ کند… و سوی دیگر شیواها٬ شیواهای نظرآهاری که در فکر «کودکان کار و خیابان» اند. دست بالا میزند تا دیوار فروریختهی کلاس محقر درس کودکانی بیسرپناه را تعمیر کنند یا آغوش میگشایند تا اشک از چشم خونبار کودکی پدر از کف داده بزدایند یا مرهم نهند بر داغ دل مادری بر سر جنازهی در خون تپیدهی فرزندش.
شیوای نظرآهاری شرافت زمین است و چراغ روشن انسانیت هنگامی که جهل بر سر منبر افیون میپراکند برای تحمیق کردن مردمی که از رنج ولینابهکار شیطان بر روی زمین پناهی نمیجویند جز خدایی موهوم در آسمان. او دست توانای زندگی است هنگامی که پاسداران جهل مرگ میفروشند برسر چارراهها تا رمق جوانان را بگیرند و آستان بوسشان کنند.
اگر میتوانیم با وجود ایرانیانی مانند خامنهای و احمدینژاد باز در دنیا سرافراشته گام برداریم و شرمنده نباشیم برای این است که شیوا داریم٬ شیواها داریم که نمونهاند در جهان کمنظیر نه٬ که بینظیرند.
۱۳ شهریور روز بیدادگاه اوست٬ او را به جرم داشتن شرف انسانی و روح بیقراری که برای بیپناهترین انسانها از کودکان کار و خیابان تا اسیران دربند بیحامی میتپد محاکمه میکنند و کاش دستی دادگر روز این بیداد بیرون میآمد و چکش عدل بر میز ظلم میکوفت و حکمی چنان که شایسته و بایسته است میراند. حکمی چنین:
شیوا نظرآهاری برای روح بلند و زیبایاش به عنوان ملکهی زیبایی ایران انتخاب میشود او را بردوش بگیرید بر زمین فرش قرمز پهن کنید به سوی میدان آزادی برید و تمام گلهای گلستانهای طرشت تا کرج را به پایاش بریزید که اگر خورشید از گردش به دور زمین خسته و مایوس نمیشود و برای وجود چنین انسانهایست.
بترسید از روزی که با دربند کشیدن «شیوا»٬ شرارههای شورابهی خورشید خانهی پوشالیتان را بر سیلی مذاب فروشوید. بترسید! از اشک خورشید بترسید!
هنرمندان مردمی و مزدوران افتخاری
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی در لفظ دری را. ناصر خسرو قبادیانی
هنرمند اگر نزد مردم عزیز است برای این است که سربرآستان قدرت نمیساید و در رنجها و شادیهایشان کنار آنان است. هنرمند به قول اخوان ثالث «برسلطه است و با سلطه نیست». مردمی که زیر سرنیزه زندگی میکنند تنها پناهگاهشان هنر است و هنرمندان٬ و وای به روزی که اینان نیز جیرهخوار قدرت شوند و قلم نیز در کنار سرنیزه قرار گیرد و صدا و تصویر نیز آلت سرکوب شود. لبانی که برای مردم میخواند دست جادوگر نمیبوسد و به تمجید قدرت نمیجنبد.
آن کدام حنجره است که برای داغ دل مادر ندا و سهراب و اشک فروخوردهی پدر اشکان و داود میخواند؟! این کدام دست است که بر تار مینوازد و بر دف میکوبد تا چشمی به اشک نشسته و دلی خون شده را مرهمی باشد و قوت قلبی باشد آن که در سلولهای انفرادی گشنه و تشنه برای آزادی ما دربند است؟!
برادری ندارم
هیچگاه برادری از آن دست نداشتهام
که بگوید «آری»:
ناکسی که به طاعون آری بگوید و
نانِ آلودهاش را بپذیرد. احمد شاملو
چاپلوسی و آستانقدرتبوسی بدترین و فاسدترین پیامد و در عین حال سازندهی نظامهای دیکتاتوری است. جامعهیی که در آن چاپلوسی و نان بهنرخروزخوری رواج پیدا میکند لاجرم منکوب دیکتاتوری و ستم باقی خواهد ماند. اینها لازم و ملزوم هماند و علت و معلولاند. فرهنگ چاپلوسی خود به خود هدف و مقصد خود را میتراشد.
زوال دیکتاتوریها و قدرتها از روزی آغاز میشود که دیگر سربرآستانقدرتسایی و همدستی با طاعون هزینهاش بیشتر از فایدهاش شود. روزی که صفها آراسته میشود میانهبازان دغل که میخواهند رفیق قافله باشند و شریک دزد رسوا میشوند، آنان که به زبان میگویند «خاک پای مردم هستند» و در عمل سردرآخور حکومت دارند. وقتی جنبش و انقلاب در میگیرد و روزگار دیکتاتوری و استبداد رو به کوتهی مینهد دیگر «منبر» و «خلوت» یکی میشود و نمیتوان بر «منبر» جلوهیی داشت و در خلوت «آن کار دیگر کرد».
اگر زمانی که جمعی میانمایه به نام هنرمند به دستبوسی خامنهای رفته بودند کوتاه نیامده بودیم و برشدت حملات خود میافزودیم و عاطفه بر عاقلهیمان نمیچربید و بر پلنگ تیز دندان رحم نمیکردیم شاید مزدوران از خارج آمده جرات نمیکردند پای بر این خاک نهند و جلوی پای این دلقک خود رئیسجمهور خوانده زانو نمیزدند و امروز شاهد نبودیم که علیرضا افتخاری٬ احمدینژاد در آغوش کشد و سخن در تمجیدش بگشاید.
هیچکاری بدتر از کار نیمه نصفه نیست کار را یا نباید آغاز کرد یا باید تا انتها بهپیش برد. اگر هزینهی همآغوشی با دیکتاتور را زیاد کنید حداقل درآمد این خودفروشان٬ با پوزش از تنفروشان٬ را زیادکردهاید بگذارید کاری کنیم که بار دیگر در ِ خانهی هر کس را زدنند تا به مراسمی بخوانندش حداقل برای نرفتن این بهانه را داشته باشد که: «میترسم بروم و از زخم زبان مردمان در امان نباشم.»
یک سال و اندی است که مردم دارند خون دل میخورند و زیر شلاق و شکنجه هستند و رنج میکشند و چشم بر در دارند که چه کسی به تیمارشان میآید. میخواهند بدانند آنان که مردم بر دوش میگیرند و بر چشم مینشانند اکنون که خسته و زخمخورده هستند این کدام مرهم است که خستگیشان را دعوا میکند و بر زخمشان مینشیند. این کدام صداست که برای آنان میخواند و این کدام زخمه است که بر تار میزند تا زخمهای مردمان شفا دهد و اینجاست که محمدرضا شجریان بر تارک مینشیند و چکامههای محسن نامجو ست که بر چکاد جان میچکد و صدایی اگر میماند صدای فرحبخش دلکش است که در حافظهی تاریخی ایرانیان جاودان شد و حکومت ضدزن و ضدهنری که میخواست آن صدا را حذف کند و صدای افتخاری را جانشین آن کند٬ چنان که هرگز نبوده است٬ محو و نابود خواهد شد و ستایشگرانش را نیز با خود به گور میبرد.
***
آقای علیرضا افتخاری گفته است به دلیل ناملایماتی که پس از همآغوشی با احمدینژاد به آن دچار شده است میخواهد کشور را ترک کند و به فرانسه رود باید به ایشان گفت استاد نشانی را عوضی گرفتهاید فرانسه جای شما نیست بروید سوریهیی سودانی جایی منزل کنید که آقا هم هواپیمایش را برای آنجا زین میکند. ایرانیهای شرافتمند همهی جای جهان هستند. یک راه بیشتر ندارید تف به صورت جادوگر پرتاب کنید و به صف مردم بیایید دیکتاتوران وقتی سقوط میکنند جسم تقیل خود را روی چاپلوسان و دوروبریهای خود فرومیاندازند تا دیر نشده است جا خالی بدهید شما که نرخ روز نان را میدانید از شما بعید بود اشتباه کنید و بر بساطی نشینید که در حال جمع شدن است.
***
همهی اینها را گفتم اما فراموش نکنیم «موضوع داغ» ما چاپلوسیی چاپلوسی به غلطکردنافتاده یا مزدوران داوطلبی و افتخاری نیست. موضوع داغ ما ۱۲ شهریور است که در راه است روزی که «روز قدس» میخواندندش و «روز ایرانی» شد سال گذشته همین روزها.
مطالب مرتبط
چهرهی کریه خامنهای با این مشاطهگریها زیبا نمیشود!
استادهام چو شمع، مترسان ز آتشم!
برادران خواهران صاحب ارزش، این مطلب طنز است جنبه داشته باشید!
واقعا که اگر روحانیت و علمای بزرگ، آنگونه که خود دوست دارند خود را بخوانند «بیضههای اسلام»، نبودند ما چه میکردیم؟! برای یک لحظه تصور کنید اگر این رهبر فهیم و عالیقدر را نداشتیم الان مانند اجداد خرافهپرستمان آتش روشن میکردیم از روی آتش میپریدیم، شاد بودیم، دختران و پسران دست یکدیگر را میگرفتند با هم میرقصیدند و آمدن بهار و پایان زمستان را جشن میگرفتند! خون دختران رز را به شیشه میکردیم و سر میکشیدم و چون آن پیرخرافتی و دائمالخمرمان حافظ فریاد میزدیم:
چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد!
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک.
اکنون به یمن این آقا و رهبر و این علمای گردن کلفت همه سر در آخور فروبردهایم و بر سر روی خود میزنیم و ناله و زاری میکنیم و آرزویمان شده است مردن و شهید شدن. هر روز روزه میگیریم و نیقلیان شدیم از بس قرآن به سر گرفیتم و «اعوذ بک یارب» گفتیم!
اصلا انسان از بهشت به زمین رانده شده است و در زمین فقط باید زجر بکشد، خدا اصولا با انسان سر عناد دارد چون به حرف او گوش نداد و رفت گندم خورد و حالا چشمش کور باید در این دنیا زجر و بدبختی بکشد! هر وقت هم ببیند که دارد به انسان خوش میگذرد یک پیامبر میآورد تا حال آدم را بگیرد و آخری را که فرستاد آنچنان حالگیری بزرگی بود که گفته دیگه تا دنیا دنیاست این یکی حال واسه کسی نمیذاره!
خلاصه اگر این رهبر فرزانهی معرر نبود ما الان در این دنیای دون شادی میکردیم و خوش بودیم و آن دنیا به جهنم میرفتیم حالا به یمن وجود این علمای نورانی این دنیا عذاب میکشیم و زجر میکشیم بهجایش آن دنیا تا دلت بخواهد حوری بغل میکنیم و از روی جوی و سبزه میپریم و برای جهنمیها شیشکی در میکنیم!
خب پس جهنمیهای عزیز! امشب را از دست ندهید! حواستان باشد اگر امشب به خیابان نروید و آتش بهپا نکنید و از روی آتش نپرید به عذاب ابدی دچار میشوید و آن دنیا به بهشت میبردندتان و در فضایی دلگیر باید تا عمر دارید کنار جوی بچرید و حوری یکبار مصرف بیاحساس تصاحب کنید و کنار آقا بنشیند قلیان بکشید و صدای آروغ زدن آن یکی که هالهی نور دور سرشه بشنوید! آخه اینم شد کار!؟ پس بیاید همراه ما جهنمیها از روی آتش بپرید و نگران نباشید که به قول حافظ جهنمی خودمان:
پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت،
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم!
همپای آن پیر جهنمی دیگرمان شاملو دختر و پسر دست هم را بگیرد و بخوانید:
آتیش! آتیش! – چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستنالان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
«حمومک مورچه داره، بشین و پاشو» در بیارن
«قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو» در بیارن
ما جمهوری اسلامی را نامعتبر کردیم نه کسانی که اعتبارشان را از جمهوری اسلامی گرفتهاند.
تصمیم یکجانبه و غیرمنتظرهی بالانشینان بالاترین مبنی بر تقسیم کابران به «معتبر» و «غیرمعتبر» یا «حقیقی» و «غیرحقیقی» و «ثبتشده» و «ثبت نشده» و بالاخره «سرشناس» و «گمنام»! داغ دیرینهیی را که بر دل دارم تازه کرد.
در تمام این سالها گروهی بودند که با همکاری با حکومت به «نام» و «نان» رسیدند و طرفه این که همانان در مبارزه با حکومت هم بر «نام» و «نان» خود افزودند. آنها یا در حکومت وکیل و وزیر بودند یا صاحب روزنامه و رسانه، آنان مجاز بودند کتاب بنویسند و منتشر کنند و از بازیهای روزگار همین بس که حتا اکنون که در خارج از ایران هستند و در «بیبیسی» و «صدای آمریکا» برنامه دارند کتابهایشان کم و بیش پشت ویترین کتابفروشیها خودنمایی میکند. اگر به زندان میافتادند از شکنجههای قرونوسطایی خبری نبود بعد هم به چند سال زندان محکوم میشدند و با وثیقه آزاد میشدند و در حالی که ممنوعالخروج بودند سر از خارج در میآوردند! آنها «سرشناس» شدند و این تصور غلط به وجود آمد گویا اینان داناترین، هنرمندترین و سیاستمدارترین مردمان ایران هستند اما این تصور با دمیدن نخستین شرارههای تیغ آفتاب یکسره باطل شد و تازه این از نتایج سحر است بگذارید بهار برسد در حیرت میمانید از این هم زنگ و بوی و عطر و طعم که در فضا خواهد پیچید.
آن سوی سرشناسان هستند و این سوی ما هستیم. خیل گمنامان، گوزنهای بینام نشان، زندههایمان مجبور هستند با نام مستعار بنویسند و به قتل رسیدگانمان بیسنگی برگور در خاورانها خفتهاند. ما را وقتی دستگیر میکنند یا بیدادگاه و محاکمه اعدام میکنند یا آنچنان شنکجه میکنند که دیگر پس از سالها اسارت وقتی آزاد میشویم هرگز نمیتوانیم به زندگی عادی برگردیم. اکنون به لطف حضور مردمی در صحنه نام اعدام شدگانمان برده میشود و یا وقتی به قتل میرسیم شناخته شده میشویم! اعتبار پیدا میکنیم و معتبر میشویم. میشویم ندا آقاسلطان، اشکان خطیبی، سهراب عرابی… ما را به «بیبیسی» و «صدای آمریکا» راه نمیدهند ما ناشناخته باید باقی بمانیم، ما طاعون داریم چون از انقلاب حرف میزنیم، زیر بار بازی سیاستبازان نمیرویم، تازه ما کسی نیستیم، ما را که کسی نمیشناسند، ما ارتش رهایی هستیم، سوختبار انقلاب. ما باید بسوزیم خاکستر شویم ما سپیده هستیم ما پگاهایم ما بامدادیم. ما را نه در شب جایی هست نه در روز، چاوشانی هستیم که سحر را بشارت میدهیم که روز و روشنی را بشارت میدهیم. ما خروس بیمحلایم لایق چاقوی قصاب. ما بنفشهایم:
وارتان بنفشه بود
گُل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»
و
رفت…(۱)
امید داریم روزی در سرزمینی آزاد زندگی کنیم تا بتوانیم از زندگی لذت ببریم به کاری که دوست داریم بپردازیم ما را سودای قدرت و ثروت نیست ما وجدان بیدار بشریت هستیم سر برآستان قدرت نمیساییم، «بر سلطهایم نه با سلطه» شکایتی هم نداریم خود انتخاب کردیم که آزاده باشیم. ما را نه طمع بهشت نه ترس از دوزخ به این کار وانمیدارد ما به خود، به وجدان خود، تکیه داریم و همین که پیش خود شرمسار نباشیم مزد خویش را ستاندهایم.
بیگمان این حرفها برای نفی فعالیت علنی نیست. ما دوست داریم علنی فعالیت کنیم و با مردم خود سخن بگوییم فرصت اینکار به ما داده نشده است. ما نمیتوانستیم در روزنامهها حضور داشته باشیم، ما ملحدیم، ما بهاییم ما کمونیستیم ما هوادار مشروطهایم ما همجنسگرا هستیم ما مهدور الدمیم!
از آیتالله منتظری تا محسن سازگارا هستند افرادی که زمانی در قدرت بودند اما به آن پشتپا زدند و اکنون در صف مردم هستند اینان از شهرت و اعتبار خود مایه میگذارند، یا باید بگذارند، تا از حق ما که از شهرت بیبهرهایم، چون موقعیتی برای عرضهی خود نداشتیم تا اندیشههایمان را با مردم در میان بگذاریم، دفاع کنند.(۲)
و اما بالاترین
بیشک «بالاترین» نقش بسیار مؤثر و مفیدی در اطلاعرسانی به جنبش انقلابی مردم ایران، جنبش سبز، داشته است و نمیتوان این نقش مهم را ارج ننهاد و از مدیران و برنامهنویسان و حامیان مالی این سایت تشکر نکرد. اما این دلیل نمیشود که تصمیمات مدیران بالاترین مورد نقادی قرار نگیرد.
تصمیم به طبقهبندی کاربران از حیث نام حقیقی یا نام مستعار تقسیمبندی عجولانه و فکر ناشدهای بود. مدیران بالاترین در وبلاگ رسمی خود در این باره اینگونه مینویسند:
اما پس از ایجاد آن به نتیجه رسیدیم که در مورد بعضی از افراد معروفی که در بالاترین فعالیت میکنند هم این شبهه وجود دارد که آیا این افراد خودشان هستند یا نه. ما در برنامه داریم که به افراد سرشناسی که در بالاترین با نام واقعی خود به فعالیت می پردازند این نوع حساب کاربری را تقدیم کنیم.(۳)
«تقدیم کردن» حساب کاربری به این افراد برجسته و سرشناس ایجاد نوعی اولیگارشی و ایجاد طبقهی اشراف است. (میبنید حساب را برایشان باز نمیکنند، یا به آنها نمیدهند، به آنها تقدیم میکنند.) دلیلی که برای اینکار خود میآورند بسیار سست و بیپایه است. میگویند:«بعضی از افراد معروفی که در بالاترین فعالیت میکنند هم این شبهه وجود دارد که آیا این افراد خودشان هستند یا نه» اگر هدف این است راهحل آن بسیار ساده است. هیچکس نبابئ حق داشته باشد نام اشخاص سرشناس را به عنوان نام کاربری انتخاب کند. پس ما هر وقت نام سرشناسی دیدیم متوجه میشویم این نام سرشناس واقعی است و هیچ شبههای هم ایجاد نمیشود. ضمنا کاربران هم به طبقهیی که حساب کاربری به آنها تقدیم شده است و کاربرانی که با جان کندن و عرق جبین ریختن به حساب کاربری دستیافتهاند تقسیم نمیشوند.
مشکل دیگر که در این میان وجود دارد مسئلهی «سرشناسی» و نام «مستعار» است. بسیاری از نامهای مستعار اکنون نامهای سرشناسی هستند و هویت دارندگانشان مشخص نیست. آیا قرار است به اینها هم حساب کاربری معتبر تقدیم شود؟
به هر حال به نظر میرسد اگر واقعا هدف رفع شبهه باشد چه در مورد نامهای مستعار چه در مورد نامهای حقیقی اگر سرشناسی وجود دارد نباید این نامها به کسی جز خود آنها داده شود. اگر مسئله چیزی دیگری است. مدیران بالاترین باید شفاف موضوع را با کاربران در میان بگذارند.
امیدوارم مدیران بالاترین با توجه به این که «بالاترین» دارد به وبگاهی منحصربهفرد تبدیل میشود فراموش نکنند این موقعیت خود را علاوه بر کوشش و درایت خود، از تلاش شبانهروزی کاربرانش به دست آورده اند. اگر شما به ما بگویید بالاترین مال شما ست و اگر ما دوست نداریم از آن خارج شویم همان حرفی را میزنید که جمهوری اسلامی سالهاست به ما میزند میگویند:« اگر ما را قبول ندارید از کشور خارج شوید.» شاه هم قبلا گفته بود هر کس نمیخواهد عضو حزب رستاخیز بشود کشور را ترک کند! «شاه» رفت و «ما» ماندیم «جمهوری اسلامی» هم میرود «ما» خواهیم ماند. ما بیشماریم ما را دست کم مگیرید تا دست کم گرفته نشوید!
و اما ۲۲ بهمن
روز ۲۲ بهمن مال ماست ما ناسرشناسان، ما غیرنخبگان، ما کارگرانزادگان و معلمزادگان و کارمندزادگان و کاسبخوردهپازادگان و روستازادگان… همراه با مادران و پدرانمان… ما در ۲۲ بهمن هرجای ایران و جهان که باشیم بهخصوص در تهران در میدان آزادی به خیابان میرویم ما انتظار بزرگی نداریم چیز زیادی هم نمیخواهیم. ما زندگی شرافتمندانه میخواهیم، زندگی انسانی، امکان مساوی برای شکوفا شدن استعدادهایمان، برای بردگی نکردن، زیر چرخ معاش یومیه له نشدن… ما مردمی صبور بودیم سالها رنج کشیدیم و تاب آوردیم. و اکنون گزیری نداریم به جز «مرگ» یا «زندگی» انسانی. ما عاشق زندگی هستیم. ما زندهایم و ۲۲ بهمن بیش و پیش از هر زمانی زنده بودن خود را در نمایشی شکوهند زندگی میکنیم. با قدمهایمان پرشورترین با شعورترین کتابها را خواهیم نوشت، هنرمندانهترین فیلمهایمان را خواهیم ساخت، باشکوهترین سمفونیهایمان را خواهیم سرود… ما ذات «زندگی» هستیم و حکومتی که ذات «مرگ» است را به زیر میکشیم. ما بیشماریم و اشرافیتمان تمام عرقهای جبینی است که نسلاندنسل ریختهایم تا شرافتمند و انسانی زندگی کنیم. با «ما» باشید زندگی با ماست آن سو مرگ است و تباهی. ما همه ندائیم پس سرشناسترین مردمان این روزگاریم.
پانویس
۱- احمد شاملو، مجموعه آثار، ص ۱۳۴. این شعر برای وارتان سالاخانیان در سال ۱۳۳۳ سروده شده است.
۲- در مطلبی با عنوان :«آزادی بیان: پادزهر خشونت» در این مورد مفصل نوشتهام.
۳- کاربرهای ثبت شده
ما در «دوزخ» زاده شدیم اما رنگ و بوی «بهشتی» داریم!
چشم که باز کردیم و گوش که گشادیم، هیولای نفرتانگیز دروغ و تباهی بالای سرمان ایستاده بود تا ذهن و روح ما را از خرافات پر کند. این هیولا خود را دانای کل و وابسته به ذات هستی میدانست و گرد ما پیله بسته بود تا هر قدم که برمیداریم و هر حرف که میزنیم و دیده که به سویی میتابانیم و هر تٌره که تاب میدهیم و هر زلف که میافشانیم و هر جرعه که مینوشیم و مینوشانیم… چماق برسرمان زنند که چنین کنید و چنان نکنید. آنها میخواستند از انسان، ثمرهی میلیونها سال تکاملی پرپیچ و خم و پر حادثه مورچهگان فرمانبرداری بسازند که جز به امر نایب امامی غایب، که متولی خدا میدانستندش، به هیچ کار دیگری گردن ننهد. آنان بردههایی ذوب شده در ولایت میخواستند بیهویت، بیشخصیت، بدون خلق و خویی انسانی، مریدانی تنوری که عقل خویش را به کناری نهادهاند و سرنوشت خود را به عقل ناقصالعقلی سپردهاند.
اما چنین نشد که آنها میخواستند ما برخاستیم قد برافراشتیم و کمر راست کردیم بر خاک چنان گام نهادیم که گویی تمام هستی در ید قدرت ماست. آنها میخواستند از ما سنگ و چوب بسازند و ما از خود «خدا» ساختیم.
ما را از «علم» محروم کرده بودنند. داروین را میمونی گزافهگو میخوانند، فروید بیمار جنسی که همه چیز را از پایینتنه میداند، مارکس یهودی ملحدی که انسان را اسیر اقتصاد برمیشمارد… موسیقی نوای شیطان بود و موسیقیدانان یا کر میشدند یا دیوانه، شعر گمراهی میآورد، فردوسی سلطنتطلبی جیرهخوار شاهان بود و مولوی بیدینی تساهلی و تسامحیی… آوردن نام شاملو ممنوع بود و فروخفرخزاد زنی منحرف خوانده میشد و صادق هدایت مجنونی خودکشی کرده که افسردگی میآورد و خواندن کتابهایش از سم خطرناکتر بود… آری همه را میخواستند از ما بگیرند و در عوض شخصیتهای مجهولی که نه تاریخ درست و حسابی داشتند نه کاری کرده بودند باید میشدند همه چیز ما!
اما ما در میان آتش جوانه زدیم و رشد کردیم و بالیدیم. جهان فراخ بود و تکنولوژی قدرت شنیدن گوشهایمان و دید چشمهایمان را وسعت بخشید و شنیدیم و دیدیم و دانستیم و سر از بندگی برتافتیم و بر ضحاکی مغزنوش شوریدیم. شاید بشود کسی را تمام عمر در بیخبری نگه داشت اما وقتی «خبر» رسید دیگر نمیتوان تحریفش کرد، تعدیلش کرد، به فراموشی سپردش و به قبل از رسیدن «خبر» باز گشت. آگاهی انسان را دگر گون میکند و ما دیگر گون شدیم. سر بر پای هیچ بتی حتا اگر خود را بتشکن بنامد نمینهیم. ما خیال ذوب شدن در هیچ طلا یا مسی را نداریم. ما انسانیم و انسان با فردیتش در میان جمع معنا پیدا میکند و ما نخست فردیت خود را بازیافتیم و اکنون گرد هم آمدهایم تا خردهایمان را به اشترک بگذاریم و بهجای سپردن افسار عقلمان به دست چوپان یا ساربان یا ولیفقیه یا سلطان… به خرد جمعیمان تکیه کنیم.
ما فرزند زمان خود هستیم و امروز بیش از همیشه میدانیم چه میخواهیم و چه نمیخواهیم. ما آزادی میخواهیم و دیکتاتوری نمیخواهیم، ما عدالت اجتماعی میخواهیم و ظلم و بیعدالتی نمیخواهیم، ما رفاه و سعادت و زندگی بهتر برای تمام شهروندان میخواهیم و فقر و نکبت و فاقه نمیخواهیم، ما حق تعیین سرنوشت میخواهیم و میخواهیم خودمان و فقط خودمان برای سرنوشتمان تصمیم بگیریم نه امامی یا سلطانی جائر یا حتا عادل، ما عادلتر از خود کسی را برای خود نمیشناسیم که برایمان سرنوشت رقم زند ما خدایی چنین زبون که دوزخ به پا میکند برای کسانی که چاپلوسیش را نمیکنند و «نوالهی ناگریزش را گردن کج نمیکند» نمیپرستیم!
چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد!
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک. حافظ
ما برای رسیدن به این خواستههایمان در خانه نمینشینیم و نفرین کنیم، روی نیمکت پارکها غر نمیزنیم، در کثیفترین دستگاههای رژیم فربه نمیشویم و پز روشنفکرانه نمیدهیم که خلایق را هر چه لایق، لیاقت این مردم همین حکومت است، ما سرنوشتمان را با شجاعت و از روی آگاهی خود به دست میگیریم. ما مصمم هستیم یا بمیریم یا روی زندگی بهتر را ببینیم و میدانیم و ایمان داریم که هر کدام از ما که به خاک میافتد جان هزاران هزارِ انسان دیگر را نجات میدهد. ما عاشق زندگی هستیم و از مرگ بیزاریم اما به هر ننگ و بندگی تن نمیدهیم تا این تن اسیر را چند سالی دیرتر به خاک سپاریم. ما «ندا»یم، ما «سهراب»یم ما «آرش»یم کف خیابان، زیر شکنجه یا بالای دار جان میدهیم تا آزاد زندگی کنیم تا سرفراز و سربلند زندگی کنیم، در «دوزخ» زاده شدیم اما رنگ و بوی «بهشتی» داریم!
میلاد بامداد، شاعر آزادی
نمیتوانم زیبا نباشم…
نمیتوانم زیبا نباشم
عشوهیی نباشم در تجلی جاودانه.چنان زیبایم من
که گذرگاهام را بهاری نابهخویش آذین میکند:در جهان ِ پیرامنام
هرگز
خون
عُریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکی سُرب
از خرام
باز
نمیدارد.
چنان زیبایم من
که اللهاکبر
وصفیست ناگزیر
که از من میکنی.
زهری بیپادزهرم در معرض ِ تو.
□
جهان اگر زیباست
مجیز ِ حضور ِ مرا میگوید. ــابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکار ِ تواَم.۱۳۶۲
احمد شاملو، مدایح بیصله، م.آ. ۸۶۹
هر جمع و گروه مردم و ملت و نحله و مذهب و آیینی… انسانهای شاخص و بارزی دارند که به آنها سرفرازند ما، کافرانِ انسانکیش، به شاعر بزرگمان احمد شاملو مفتخریم. شاعری که از «آزادی» زیباترین سرودها را ساز کرد تا سکوت را در تاریکترین شبها به فریادی روشن بدل کند. شاعری که هرگز بر هیچ ستمکاری سرفرود نیاورد و مدایحاش از آنجا که در مدح آزادی و مردم آزادیخواه بود هرگز صلهای در پینداشت.
نادرند انسانیهای چون احمد شاملو که گوهری گران بها دارند اما در پای خوکان نمیریزند و به رایگان به مردم میبخشند و جان خود را نیز پیوست میکنند.
شاملو میتوانست اگر میخواست با یک «آری» بر تمام «نه»ها غلبه کند و در مکنت و شهرت روزگار بگذراند و چند سالی و شاید دههای بیشتر زندگی کند اما او قاطع و مصمم «نه» گفت و زخم هزار خنجر را تاب آورد.
شاملو با پشتکاری افسانهای قلم میزد، شعر میسرود، ترجمه میکرد، فرهنگ گوچه مینوشت، روزنامهنگاری میکرد و زندان میرفت، منزوی میشد و با تمام اینها زندگی میکرد و عشق میورزید. به تنهایی چندین نفر بود و بار عقبنگهداشتهشدگی ملتی را به دوش میکشید. او ساحتهای مختلف داشت و آثار به جا مانده از او پهنهی وسیع و حیرتانگیزی را پوشش میدهد و او همهی اینها هست اما بیش و پیش از هر چیزی «شاعر بزرگ آزادی» است.
«نیما» شعر را از قالبهای خشک اوزان عروضی نجات داد. او طول وزنها را به ضرورت موضوع بلند و کوتاه میکرد یا حتا وزن عوض میکرد و قافیه را به ضرورت معنا و ایجاد هارمونی هر جا که لازم بود به کار میبرد. اما شاملو گامی فراتر نهاد و شعر را حتا از اوزان نیمایی نیز رها کرد و شعریی آزاد از وزن آفرید که فقط شعر بود، شعری ناب برای انسان فردا، انسانی ناب و رها از قیدها و بندها و بیگانهکنندگان…
در نیم قرن گذشته کمتر متن ادبی را میتوان یافت که از «آزادی» بگوید و نشانی از شاملو بر پیشانی نداشته باشد. برای همین است که در جمهوری اسلامی یکی از نامهای میشه ممنوع نام احمد شاملو بوده است. حتا وقتی میخواهند به او توهین هم کنند با گوشه و کنایه صحبت میکنند و از بردن نامش پرهیز میکند. نام شاملو که میآید انگار نام عزائیل را شنیدهاند و البته حق دارند. هر چقدر دشمن شاملو باشند باید به آنها حق داد زیرا شاملو انکار آنان بود. وجودش به تمامی نفی جهل بود. برای لحظهی بر پای اینان سر فرود نیاورد…
با تلخصِ سرخ بامداد به پایان بردم
لحظه لحظهی تلخ انتظار خویش. (احمد شاملو، با تلخص خونین بامداد، م.آ. ۱۰۴۵)
حافظ: قلندرِ یکلا قبایِ کفرگو
«به راستی کی است این قلندرِ یک لاقبایِ کفرگو که در تاریکترین ادوارِ سلطه ریاکاران زهد فروش، در ناهار بازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادانِ آدمی خوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیانِ حکومت آنچنانی خود را برحد زدن و خُم شکستن و نهی از منکر و غزواتِ مذهبی نهاده اند یک تنه وعده رستاخیز را انکار میکند، خدا را عاشق و شیطان را عقل میخواند و شلنگ انداز و دست افشان میگذرد که:
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولا
و این دفتر بی معنی غرق می ناب اولا
کی است این آشنای ناشناس مانده که چنین رو در رو با قدرتِ ابلیسی شیخانِ روزگار دلیری میکند که:
پیر مغان حکایتِ معقول میکند
معذورام ار محال تو باور نمیکنم
یا تسخر زنان میپرسد:
چو طفلان تا کی ای زاهد، فریبی
به سیب بوستان و جوی شیرم؟
و یا آشکارا به باور نداشتن مواعید مذهبی اقرار میکند که فیالمثل:
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعدهی فردای زاهد را چرا باور کنم
به راستی کیست این مرد عجیب که با این همه، حتا در خانهی قشریترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک تاقچه مینهند، دستِ آلوده به سویاش نمیبرند و چون برگرفتند همچون کتاب آسمانی میبوسند و به پیشانی میگذارند، سروش غیباش میدانند و سرنوشتِ اعمال و افعالِ خود را با اعتمادِ تمام به او میسپارند؟
کی است این کافر که چنین به حرمت در صفِ پیغمبران و اولیاءاللهاش مینشانند؟» احمد شاملو دربارهی حافظ(۱)
حافظ را از زوایای مختلف میتوان بررسی کرد. اما شاید یکی از ویژگیهای مهم او رندی و شیخستیزی باشد. رندی حافظ خود را به شکلهای مختلف در اشعارش نشان میدهد اما یکی از بارزترین آنها روش برهان خلفی است یعنی باور مخالف را اصل میگیرد و به نتیجهی دلخواه میرسد.
عيب رندان مكن ایزاهد پاكيزهسرشت!
كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.
من اگر نيكام اگر بد، تو برو خود را باش!
هركسی آن درود عاقبتكار كه كشت.
گر نهادت همه اين است، زهی پاك نهاد!
ور سرشتات همه اين است، زهی نيك سرشت!
برعمل تكيه مكن خواجه، كه در روز الست
توچهدانی قلم صنع بهنامت چهنوشت؟
نااميدم مکن ازسابقهی لطف ازل:
تو چه دانی كه پس پرده چه خوب است و چه زشت؟
+++
برو ای زاهد و دعوت مكنم سوی بهشت
كه خدا خود ز ازل بهر بهشتم نسرشت!
منعم از می مكن ای صوفیی صافی! چهكنم
گر خدا طينت ما را به میصاف سرشت؟
حافظا! لطف حق ار با تو عنايت دارد
باش فارغ ز غم دوزخ وشادیی بهشت!
+++
عيبام مكن بهرندی و بدنامی، ای فقيه!
كاين بود سرنوشت ز ديوان قسمتام.
+++
نصيب من چو خرابات كرده است الاه
دراينميانه ـ بگو، زاهدا!ـ مرا چه گناه؟
كسی كه در ازلاش جام می نصيب افتاد
چرا بهحشر كنند اينگناه از او واخواه؟
+++
بد رندان مگو ای شيخ و، هشدار
كه با حكم خدایی كينهداری!
اینها فقط نمونه بود تقریبا در تمام غزلهای حافظ بیت یا مصراعی وجود دارد که در حال گوشه و کنیه زدن به شیخان و عالمان و محتسبان و سالوسان است.
نه من ز بی عملی ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است.
+++
واعظ شحنهشناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است.
+++
تو طوبی و ما قامت یار
فکر هر کس به قدر حمت اوست
بیش از هفت قرن از زمانهی حافظ میگذرد و متاسفانه سلطهی زاهدان و واعظان و دنیاداران دینفروش اجازه ندادهاند تحقیق عمیق و جامعای در مورد این شعار بزرگ که از برجستگان تاریخ اندیشه و هنر در جهان است صورت بگیرد باشد که در «جمهوری ایرانی» حافظ را نیز مانند بقیه فرهنگ گمشده و مسخشدهیمان بهتر بشناسیم.
———-
۱- حافظ شیراز به روایت احمد شاملو. چاپ دوم، انتشارات مروارید، ۱۳۵۴.
پیوند به بیرون
دانلود دیوان حافظ با ترجمهی انگلیسی بهروز همایونفر
دانلود مقدمه حافظ شیراز نوشتهی احمد شاملو
مقدمهی احمد شاملو بر دیوان حافط (نیاز به دانلود نیست)
دیوان حافظ در ویکیپدیا
جایزهی نوبل صلح اوباما و جنبش سبز
جایزهی صلح نوبل همواره بحثانگیزترین جایزه در میان جوایز پنچگانهی نوبل[۱] بوده است. وقتی شیرین عبادی به عنوان اولین ایرانی موفق شد این جایزه را به دست آورد واکنشهای متعددی را برانگیخت. جمهوری اسلامی که این جایزه را علیه خود میدید واکنشهای تندی نسبت به آن نشان داد. حتا رئیس جمهور وقت، محمد خاتمی، هم واکنش منفی نشان داد و گفت:«اين جايزه بر اساس ملاکهای کاملاً سياسی داده شده، افرادی مانند بگين، كارتر و انور سادات و پرز هم اين جايزه را دريافت كردند، البته خانم عبادی را هم رديف اين افراد نمیدانم، اما ملاکهاي سياسی عامل اعطای اين جايزه بود.»(گویا نیوز) البته نباید فراموش کرد این ملاکهای سیاسی هر چه بود قرار بود به سود خاتمی و جریان اصلاحات در ایران باشد که آن فرصت هم مانند فرصتهای بسیار دیگر سوخت و مورد استفاده قرار نگرفت. به هر حال جایزه صلح نوبل، مانند جوایز علمی و ادبی آن، جایزهی مهمی است احمد شاملو که خود چندین بار تا آستانهی برنده شدن جایزه ادبیات نوبل پیش رفت، در دههی هشتاد میلادی در مقدمهی ترجمهی فارسی «نصف شب است ديگر دکتر شوايتزر!» مینويسد:»… کتاب عميقاش [آلبرت شوايتزر] «مسالهی صلح در جهان امروز» که بازتاب جهانی بسيار گستردهئی يافت جايزهی نوبل را (که در آن روزگار هنوز اعتبار و آبرويی داشت و بهصورت «جايزهی بهترين انشای سال در ستايش غزب» در نيامده بود) نصيب او کرد.»[۲]
اما شاید یکی از بحثبرانگیزترین جوایز صلح نوبل جایزهی امسال آن باشد که به رئیس جمهوری کشوری اهدا میشود که هماکنون کشورش دو کشور دیگر را در اشغال دارد و هیچ قدم مهم و اساسی در راه صلح برنداشته است مگر مقداری وعده و وعید و اندکی دیپلماسی!
کمیتهی اهدا کنندهی جایزهی صلح نوبل دلیل خود برای اهدای این جایزه به باراک اوباما را اینگونه ذکر کرده است:«تلاش فوقالعاده در تقویت دیپلماسی بینالمللی و ترغیب به همکاری میان مردمان».(CNN)
دربارهی اوباما و اهدای جایزهی صلح نوبل میتواند بحث گستردهی داشت. از موضوع فلسطین و اسرائیل تا جنگ در عراق و افغانستان و حتا برچیدن «سپر دفاع موشکی» اما آنچه بیش از هرچیزی به ایران مربوط میشود مذاکرات مستقیم بین ایران و آمریکا است که احتمالا کفهی ترازو را به سود اوباما سنگین کرده است. دنیای وارونهای شده است، حمایت از جنگطلبان میشود صلحطلبی! دست دادن با قاتل مردم بیدفاع(توافق خونین) و صلحطلب و ضدخشونت میشود دیپلماسی برای همکاری میان مردم… اما شانسی که مردم ایران آوردند این بود که جنبش سبز مردم ایران برای آزادی و دموکراسی و صلح اجازه نداد این جایزه به احمدینژاد برسد وگرنه بعید نبود اکنون اوباما این جایزه را با احمدینژاد شریک میشد. همانطور که دکلرک شریک نلسون ماندلا شد برای دریافت جایزه نوبل صلح در ۱۹۹۳.
شاید سالها باید بگذرد تا مردم ایران بدانند این جنبش چه منافع عظیمی برایشان به ارمغان آورد. خون ندا و سهراب و رنج صدها جانباخته و شکنجهشده و مورد تجاوزقرار گرفته و تلاش صدها هزار و میلیونها ایرانی دیگر در داخل ایران و سراسر جهان چگونه مانع شد که دولت ضد مردمی احمدینژاد مورد حمایت گستردهی بینالمللی قرار گیرد و ج.ا. برای چند دههی دیگر سلطهی خود را برمردم ایران ادامه دهد. نمیدانیم محتوای نامهی اوباما به خامنهای چه بوده است اما به سادگی میتوانیم حدس بزنیم که پیام تبریک انتخاب مجدد احمدینژاد روی میز اوباما بود و اگر راهپیمایی میلیونی ۲۵ خرداد نبود این نامه ارسال میشد.
امیدوارم این جایزه موجب شود اوباما به صلح بیشتر باندیشد و اجازه ندهد جهان با ج.ا. اتمی شده در پرتگاه جنگ هستهای قرار گیرد اما جنبش سبز مردم ایران باید بداند و بیآموزد که باید فقط متکی به خود باشد. نه به رهبران خود دلخوش کند نه به حمایت آمریکا یا هر صاحب قدرت دیگری که قدرت در ارادهی مردم است برای زندگی بهتر برای ساختن دنیایی انسانیتر.
پیوند به بیرون
برندگان نوبل صلح از آغاز تا اکنون در ویکیپدیا
——————–
۱- فیزیک، شیمی، فیزیولوژی و پزشکی، ادبیات و صلح. اقتصاد در ۱۹۶۸ اضافه شد نام نوبل را دارد اما از بودجهی آن استفاده نمیکند و توسط بانک مرکزی سوئد پایگذاری شده است.
۲- شاملو، احمد. «نصف شب است ديگر دکتر شوايتزر!» ژيلبر سسبرن، سازمان انتشاراتی و فرهنگی ابتکار، ۱۳۶۱